آرشیو: آرشیو مهراد روستا

مرا تا عشق تعلیم سخن کرد

آرشیو مهراد روستا

مرا تا عشق تعلیم سخن کرد

آرشیو: ۶ مطلب با موضوع «خودنوشته‌ها :: اتفاقات» ثبت شده است

خدا اون روز رو نیاره که بشه حاج آقا عصبانی‌
سودو از صنایع می‌گیرن
شور رو از شقایق


هدفشان چیست؟ تکیه کردن بر سرنیزه. از حمقاتتان خنده‌ام نمی‌گیرد، چون این حماقت دردناک است. خشونت دارد. این تمام آنچه است که من از آن بیزارم. من رو می‌خواهید بترسونید؟ من خودم مثل سگ از خون می‌ترسم، نیازی نیست به این‌کار.

ترانه افراطی را می‌شنیدم. بعد آن نطق را. و به عمق نقل فکر می‌کردم. تنها چیزی که بهش فکر می‌کنم امید به این است که فرصت و امکان جبران فراهم باشد. امید که فرصت و امکان جبران فراهم باشد. امید که فرصت و امکان جبران فراهم باشد. امید که فرصت و امکان جبران فراهم باشد. 
۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۶ ، ۱۹:۱۸
آرشیو شده

امروز سه‌شنبه است. آفتابم هست. بدم میاد از آفتاب‌های تابستون. هر چی خاطره بد بگی شما، من با این آفتاب تابستون داشتم. حالا البته بچه که بودیم این چیزا حالیمون نبود البته. ولوو بودیم تو کوچه زیر همین آفتاب هم. هرچند در بهترین حالت وقتی فوتبال بازی می‌کردیم، من رو می‌زاشتن گلر، ولی خب بازم  خوب بود. (اوه اوه، یادش بخیر ! مرتضی ۱۰۰۰ تا رو پایی می‌زد !)

هفته پیش مجبور شدم از شرق تهران تا خونه‌امون اسنپ بگیرم. نزدیکای ساعت ۱۱ شب اینا بود. از بس که اسنپ اکو گرفته بودم و پراید سفید اومده بود، دیگه حالم داشت از پراید سفید بهم می‌خورد. اولش یه پراید سفید هاچبک قبول کرد. 

سفرم دو مقصده بود. اولش می‌رفتم خوابگاه و بعدش خونه. ازم پرسید سفر دومتون کجاست ؟ وقتی بهش گفتم، گفت که «نه من اونجا نمی‌رم، لغو می‌کنم ببخشید»  منم صبر کردم لغو کنه. (نکته کنکوری: در اینجور مواقع اگر می‌تونید خودتون لغو نکنید، وقتی راننده لغو می‌کنه سفر رو قاعدتاً باید امتیاز منفی‌اش رو هم بپذیره) . اما دفعه بعد که زدم دیدم به به :)) یه هیوندا ورنا داره میاد. خلاصه که منتظر شدم، بعد ۲ دقیقه از کوچه پیچید بالا و سوار شدم. 

تا وسطای مسیر هندزفری گوشم بود. داشتم آهنگ yellow از کلدپلی رو گوش می‌کردم. تنها آهنگ این بنده که خوشم میاد ازش. بقیه آهنگاشون خیلی در نظر من خفن نبودند اما این یکی چیز دیگریست. 

وقت مقصد اول رسیدیم و رفتیم برای مقصد دوم، نزدیک‌های تقاطع بهشتی، یه لحظه هدفون رو در اوردم، دیدم که به به، داره آهنگ Hotel California (بدون وکال البته) پخش می‌کنه. دیگه هندزفری رو در آوردم و اونو گوش دادم. وقتی تموم شد. راننده که هیکل نسبتا بزرگی با ریش‌های سفید جالبی داشت بهم گفت: «این آهنگ رو نسل من دوست داشت، نسل بعدم هم دوست داشت. الان هم دوست دارن ! موسیقی خوب اینجوریه. نه مثل مدرن تاکینگ مثلا. دیالوگ‌ها به طور کلی یادم نمیاد، ولی بعدش تا برسیم از این صحبت کرد که دبیرستان البرز درس خونده بود، از گروه‌های موسیقی اون دوران هرچی می‌پرسیدم می‌شناخت تقریبا. Depeche mode, C. C. Catch, AC/DC, ...  صحبت کرد که اون دوران چطور فیلم‌های زبون اصلی می‌دیدن، جین می‌پوشیدن. از کتاب‌هایی که خونده بود، از قدرت نویسندگی میلان کندرا که می‌گفت زنان رو بهش می‌شناسوند. از ..


تا آخرش که برسیم مقصد من ازش سوال کردم. برای من جالب بود. اون در اون زمان زندگی راحت و خوبی داشته. زندگی که رویایی امروز منه. من احساس این رو دارم که نوجوانی. و باخت دادم و راهی نبود که این اتفاق نیوفته. نتونستم دوست خوبی داشته باشم. ولی چه میشه کرد ؟ ندیم هی طولش. جوونی رو که هنوز دارم. 


حس عجیبیه. اینکه هنوز نمی‌دونم تصور کردن آینده خوبه یا بد. من حق دارم زندگی چند سال بعدمو تصویر کنم، یا این باعث میشه که دچار توهم شم و‌ تو رویا زندگی کنم ؟ 


اه بسه.

پ.ن:‌ منم منتظر نمی‌مونم که بیاد بیرون و ببینمش، می‌رم پشت ابرا تا بگیرمش، توی بغلم، آه ... سوختم ...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۴۸
آرشیو شده

امروز مثل دیروز نبود. یعنی... خب.. امروز هم ساعت ۶ بیدار شدم و باز تا ساعت ۹ خوابیدم... اما یه فرقی داشت. متوجه شدم که من فرق دارم.
من یه قدرت عجیب دارم. شاید مثل "اسپایدر من"، البته منو هیچ عنکبوتی نیش نزده. یه قدرت ماوراطبیعی دارم که باهاش میتونم از هر چیزی که بخواهم متنفر بشم. میتونم به یه شاعر، خواننده، نویسنده یا اصلا هر انسانی فکر کنم و در کسری از ثانیه حالم ازش بهم بخوره. جدی میگم!
از این تنفرهای الکی نه! از اون نفرت هایی که ذره ای بهش فکر میکنم میخوام خودمو بکوبم به در و دیوار. حتی دیگع نمیتونم به خودم فکر کنم!

و اگر بدونی من چقدر از خودم متنفرم.

شاید با خودتون بگید که خب "من هم می‌تونم! زحمت کشیدی!". یعنی حتی خودم هم اینجور فکر کردم اولش اما یه چیز دیگه هم هست. امروز فهمیدم میتونم بقیه رو هم متنفر کنم. با یکی صحبت کردم و در مورد عکسش چند تا نظر دادم؛ همونطور که انتظار میرفت از عکسش متنفر شد.
فقط این نبود! با یه نفر دیگه هم مدتی بود که صحبت میکردم. اینبار وقتی باهاش صحبت کردم فهمیدم که از من متنفر شده.
"اسپایدر من" رو عنکبوت نیش زد. من رو نمیدونم چی. ولی خب امیدوارم زنبور زده باشه؛ آخه میدونی، شنیدم که نیش زنبور فواید دارویی داره.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۵ ، ۲۰:۲۶
آرشیو شده

[ویرایش: این پست مال سال 93 هستش و خب اون زمان هیچی بلد نبودم 😄😄، پس خرده نگیرید بر من]
این چند روزه شدید مشغول طراحی و ویرایش سایت تروگیم بودم. خیلی خسته کننده بود!

هنوز کاملِ کامل نشده اما خوبه! لیست کارهایی که کردم :

 

 

  1. یک لوگو به بخش هدر اضافه کردم
  2. لوگوی ترو گیم رو تغیر رنگ دادم
  3. منو اضافه کردم
  4. آرمان رنگ ویجت های سمت چپ رو تقیر داد

 

  1. آرمان زخمت کشید ادامه مطلب رو هم درست کرد
  2. این قالب فوتر هم نداشتم، پس خودمون درست کردیم!

 

خلاصه جز این خیلی کار های دیگه هم داشتم مثل آماده کردن آموزش های بازیسازی و . . . 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۳۹
آرشیو شده

صفحه ویکی پدیاشو ساختم :) 

روز اول با آرمان دبیری بودم و روز سوم با هومان!

خوب بود! چیزای زیادی یاد گرفتم:) ایده های بهتری اومد سراغم:) حالا بعدا مفصل مینویسم در موردش.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ اسفند ۹۳ ، ۱۶:۲۶
آرشیو شده

دید دید دیــــد . . . . دید دید دیــــد . . . . دید دید دیــــد . . . .  . . .

امروز پنجشنبه است، فک کنم 23 بهمن. من معمولا پنجشنبه‌ها کلاس های اضافی دارم که امروز به دلایلی دیر تر تشکیل می‌شد. چون جلسه‌ی آخر بود و وقت نشون داده پروژه ها. البته من نشون داده بودم اما برای باقی بچه ها، امروز وقتش بود. 

من هم از چند روز پیش قصد کرده بودم با دوچرخه برم اما میدونستم که ریسک داره اما می‌خواستم امتحانش کنم. خلاصه من رفتم بیرون از خونه ساعت 8 و در انباری رو باز کردم. حالا یه چیز دیگه به ذهنم رسید! من که قفل ندارم! ای بابا حالا چی کار کنم؟؟؟ 

اصن ولش کن، بزار پیاده برم. ولی ..

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۳ ، ۱۷:۳۴
آرشیو شده