آرشیو: آرشیو مهراد روستا

مرا تا عشق تعلیم سخن کرد

آرشیو مهراد روستا

مرا تا عشق تعلیم سخن کرد

آرشیو: ۴ مطلب با موضوع «هنر و ادبیات :: کتاب» ثبت شده است

بخش یک:

چه صحنه گردانی‌ای! پس از آن سردرگمی اولیه حواس، حرکتی لازم بود تا نشان دهد که هنوز زمان کامجویی فرا نرسیده است. قیمت را باید بالاتر برد تا تقاضا هم بیشتر شود!

دراین مرحله یک حادثه کوچک، یک هیجان و نوعی انتظار مبهم لازم است. در راه بازگشت به قصر، مادام «ت» وانمود میکند که پریشان حال است. البته او خوب میداند در پایان کار، قدرت آن را خواهد داشت که جریان را عوض کند و دیدار را طولانی‌تر کند. تنها یک عبارت لازم است که در هنر سخنگویی با پیشینه چند صد ساله، نمونه‌های فراوانی از آن پیدا میشود، اما به دلیل یکجور عدم تمرکز، یا فقدان پیشبینی نشده الهام، او نمیتواند حتی یک نمونه را بهیاد بیاورد. مثل هنرپیشه‌ای است که ناگهان حرف هایش یادش رفته باشد. واقعیت این است که او باید نقش خود را از بر میبود. آن زمان مثل امروز نبود که یک زن جوان بتواند بگوید: «تو میخواهی، من هم می‌خواهم، پس بی اوقت را ازدست ندهیم!» برای آن دو چنین رک گویی‌ای، فراسوی یک مانع قرار داشت که عبور از آن مانع (علیرغم تمام باورهای متداول در زمینه عیش و خوشی) ناممکن بود. حال اگر هیچ یک ازآن دو موفق به یافتن بهانه‌ای برای ادامه گردش نشوند، منطق ساده سکوتشان آنها را مجبور خواهد کرد که به قصر داخل شوند و از هم خداحافظی کنند. آنها هر قدر با وضوح بیشتری می‌بینند که باید خیلی زود بهانه‌ای برای ماندن پیدا کنند و آن را به زبان بیاورند، همانقدر بیشتر زبانشان بند می‌آید. تمام عباراتی که می‌توانستند کمکشان کنند، خود را از آن دو که مأیوسانه به یاری می‌طلبندشان، پنهان می‌کنند. به همین دلیل است که در نزدیکی در ورودی «گام‌هایمان در اثر احساس غریزی مشترکی متوقف شدند».

خوشبختانه در آخرین لحظه زن آنچه را که می‌باید بگوید، پیدا می‌کند. انگار سوفلور بالاخره بیدار شده. او با لحن معترض به شوالیه میگوید: «من چندان از شما خوشنود نیستم...»

آه! بله! بله! همه چیز کاملاً روشن است! او عصبانی می‌شود! او بهانه‌ای برای یک عصبانیت ساختگی یافته که میتواند باعث شود گردش آنها ادامه پیدا کند. زن با او صادقانه رفتار کرده، اما چرا او کلمهای درباره معشوقه خود شاهزاده خانم نگفته است؟ زود! زود! این موضوع باید روشن شود! آنها باید با هم حرف بزنند! گفتگو میتواند ادامه پیدا کند و آندو بار دیگر در امتداد راهی که اینبار بدون هیچ مانعی آنها را به آغوش عشق هدایت خواهد کرد، از قصردور می‌شوند.



بخش دو:

تحمیل یک فرم به زمان نه فقط ضرورت زیبایی که ضرورت حافظه هم هست، چرا که یک چیز فاقد فرم را نمیتوان دریافت و نمیتوان به یاد سپرد. اینکه آنها دیدار خود را همچون یک فرم در نظر میگرفتند برایشان دارای ارزش ویژه‌ای بود. آخر، شب مشترک آنها فردایی به دنبال نداشت و تنها در یاد میتوانست تکرار شود. میان کندی و حافظه ونیز میان شتاب و فراموشی پیوند مرموزی وجود دارد. به عنوان مثال به یک مورد بسیار ساده و معمولی توجه می‌کنیم: مردی در خیابان میرود. ناگهان می‌خواهد چیزی را به یاد بیاورد، اما حافظه‌اش یاری نمی‌کند. اوبی آنکه خود بداند قدم‌هایش را کند می‌کند. یک نفر که می‌خواهد اتفاق ناگواری را که تازه برایش پیش آمده فراموش کند، برعکس، بی آنکه خود متوجه باشد، سرعتش را زیاد میکند تا شاید از چیزی که از نظر زمانی به او هنوز نزدیک است، دوری جوید. در ریاضیاتِ هستی، چنین تجربهای به شکل دو معادله‌ی ساده درمیآید: درجه کندی تناسب مستقیم با حضور ذهن دارد و درجه شتاب تناسب مستقیم با شدت فراموشی.


داستان‌هایی متفاوت روایت میشه در کتاب، و نویسنده حرف‌هایی که مد نظر داره رو با اشاره به اون‌ها در میون می‌گذاره. روشیه که ازش خوشم میاد. حرف‌هایی که در میون می‌گذاره هم چیزهایی که من رو بر می‌انگیزه. بعضی بخش‌هاش هم همون چیزهایی که من هم بهش فکر می‌کردم. 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۶ ، ۱۸:۱۲
آرشیو شده

چند ماه پیش پول خوبی به دستم رسید و تونستم برای یک ماه مرفه زندگی کنم ! (ایموجی خنده‌ی خردمندانه) توی اون مدت صدالبته سری به کتاب‌فروشی زدم و برای اولین‌بار توی زندگیم بدون استرس از قیمت تونستم 200 هزارتومن کتاب بگیرم. (ایموجی خنده) من تا به حال زیاد به کتاب‌فروشی سر نزدم. یعنی حقیقتا تمام کتاب‌هایی که در طول زندگیم خوندم از کتاب‌خونه بودند. یه تعداد محدودی‌شون هم هدیه. برای همین کتاب خریدن برام نسبتا تازگی داره.

حاشیه نرم. اما یکی از اون کتاب‌ها یه مقاله از برتراند راسل بود که قیمتش 3.5 بود و با توجه به عنوان شدیدا جذاب کننده‌اش گرفتمش. «در ستایش بطالت!» واقعا جذاب بود!‌ بالاخره یکی در ستاییش از نصف زندگی ما هم چیزی نوشته !‌ البته در ستایش بطالت اسم یک مقاله از راسل بود که توی این کتاب توسط «محمدرضا خانی» ترجمه شده بود. عنوان اصلی این مقاله «In Praise of idleness» بود.

 

نوشته پشت جلد:

برتراند راسل مقاله در ستایش بطالت را در سال 1932 نوشت. ایده راسل و نتیجه گیری مقاله به طور خیره کننده ای تحریک آمیز است. خسرانی عظیم به بار می آید، به گفته وی از این باور که کار فضیلت است و فقط یک ریاضت طلبی احمقانه وادارمان می سازد ا صرار بر کار زیادی داشته باشیم در حالی که دیگر نیازی به آن وجود ندارد. اکنون باید دریابیم که سعادت و تنعم انسان در گرو کاهش نظام مند کار است.

برای معرفی کتاب به یک متن از جام‌جم بسنده می‌کنم:

آن طور که در مقدمه کتاب آمده «مردم، در کل، می‌خواهند ثروتمندتر از هم‌ردیفانشان باشند. این ثروت نسبی است ـ و نه ثروت مطلق ـ که در شادی دخیل است. پس اگر یک فرد کمتر کار کند و کمتر از دیگران درآمد کسب کند، احتمالا کمتر خرسند و قانع می‌شود، ولی اگر همه افراد کمتر کار کنند و درآمدها هماهنگ شوند، نتیجه می‌تواند کاملا متفاوت از آب درآید. و این فراغت بیشتر برای هر فرد، دقیقا همان چیزی است که راسل از آن دفاع می‌کند.» جالب است که راسل معتقد است با این فرضیه دیگر مشکل بیکاری هم در جامعه به وجود نمی‌آمد، زیرا کار کمتر مساوی بود با خالی شدن فرصت‌های شغلی و حذف بیکاران از جامعه. راسل در بیان این اندیشه خود خیلی هم افراطی و صریح به نظر می‌رسد تا جایی که می‌گوید اگر یک مزدبگیر معمولی روزی چهار ساعت کار می‌کرد، همه به قدر کافی نصیب می‌بردند و خبری هم از بیکاری نمی‌بود ـ البته با فرض نظامی منطقی و بسیار متعادل.حال یک سوال جدی به وجود می‌آید. آیا منظور راسل این است که ساعات کاری به چهار ساعت کاهش یابد و همه اوقات بازمانده روز به خوشگذرانی محض طی شود؟ راسل به این سوال پاسخ منفی می‌دهد و می‌گوید در آن چهار ساعت قرار است امکانات پایه رفاهی و ضروریات زندگی تامین شود و در باقی اوقات مسائلی چون تحصیل در دستور کار آدمی قرار گیرد. راسل از این‌که تفریح جماعت شهرنشین منفعل و به تماشای فوتبال و تلویزیون محدود شده گلایه می‌کند و به نوعی معتقد است که باید تفریح و فراغت خلاقانه و سازنده را جایگزین آن کرد. این‌که تا چه اندازه می‌توان ایده‌های راسل را عملی کرد مبحثی جداگانه است، ولی اتوپیایی که او ترسیم می‌کند ارزش یک بار خواندن را دارد.

 

این مقاله خیلی دید من رو نسبت به موضوع کار عوض کرد. حقیقتا تا قبلش مثل همه داشتم به این فکر می‌کردم که کار کردن زیاد واقعا خوبه و هیچ ایده‌ای دیگه نداشتم که آیا کار کردن کم چرا ممکنه مفید باشه‌ (!) هرچند کاملا قانع نشدم که سیستم باید سریعا تغیر کنه و گفته‌های این مقاله عملی شه، اما قطعا در یک آرمان‌شهر، ایده‌های این مقاله بازده فوق‌العاده‌ای دارن.

در زیر بخش‌هایی از مقاله رو که مارک کردم براتون می‌زارم:

 

فکر می‌کنم که مردم دنیا زیادی کار می‌کنند، و این باور که کار فضیلت است، خسرانی عظیم به بار می‌آورد؛ و آنچه باید در گوش ممالک مدرن صنعتی خواند، چیزی است یکسره متفاوت از آنچه تا به حال خوانده‌اند.


پیش از طرح دلایلم در دفاع از تنبلی باید حرفی را که نمی‌پذیرم رد کنم. وقتی کسی که درآمد کافی برای گذران زندگی دارد فکر کاروباری نظیر تدریس یا ماشین‌نویسی را در سر بپروراند، می‌گویند که این کار قاپیدن لفمه از دهان دیگری است و آن شخص هم آدم بدی است. اگر این دلایل معتبر بود، تنها لازم بود همگی وقت به بطالت بگذرانیم تا جملگی دهان‌هایی پر داشته باشیم ! کسانی که چنین حرف‌هایی می‌زنند فراموش می‌کنند که درآمد آدم معمولا خرج می‌شود و با خرج کردن اشتغال ایجاد می‌شود. مادامی که آدم درامدش را خرج می‌کند، درست همان‌فدر با خرج کردن لقمه در دهانی می‌گذارد که با کسب‌کردن از دهان کسی بیرون کشیده. با این اوصاف شرور واقعی کسی است که پس‌انداز می‌کند ...


.. نظر به این واقعیت که بخش عمده‌ی مخارج عمومی اکثر دولت‌های متمدن شامل هزینه‌های جنگ قبلی یا تدارک جنگ‌های بعدی می‌شود ..


 


فرض کنید در یک برهه ی مشخص، پاره ای از مردم به سوزن سازی اشتغال داشته باشند. آن ها بر فرض با 8 ساعت کار در روز به اندازه ی نیاز دنیا سوزن بسازند. حال کسی بیاید و اختراعی کند که بشود با همان تعداد آدم دو برابر سوزن ساخت. ولی دنیا که به این میزان سوزن نیاز ندارد؛ سوزن حالا آنفدر ارزان است که بعید است مقادیر بیشتر را بتوان ارزان تر خرید. آن وقت در دنیایی معقول همه ی دست اندرکاران سوزن سازی می توانند به جای 8 ساعت، 4 ساعت کار کنند و همه چیز مانند گذشته پیش رود. ولی در دنیای حاضر این امر را مایوس کننده می دانند. مردم همچنان 8 ساعت کار می کنند، سوزن بیش از حد نیاز یافت می شود، برخی کارفرمایان ورشکست می شوند، و نیمی از افراد فعال در عرصه ی سوزن سازی از کار بی کار می شوند. دست آخر همان قدر فراغت پدید می آید که در آن طرح دیگر، ولی نیمی از مردم کاملن عاطل و باطل می شوند در حالی که نیمی دیگر اضافه کاری می کنند. بدین ترتیب این فراغت اجتناب ناپذیر، ضامن بروز فلاکتی همه گیر می شود به جای این که خاستگاه سعادتی همگانی شود. چیزی نابخردانه تر از این هم می توان تصور کرد؟


این همه فقط اول ماجراست. می‌خواهم با جدیت تمام بگویم که در دنیای مدرن از اعتقاد به فضیلت کار خسرانی عظیم به بار می‌آید و این که سعادت و تنعم انسان در گرو کاهش نظام‌مند کار است.


در سرتاسر اروپا، هرچند نه در آمریکا، طبقه سومی هست محترم‌تر از هر طبقه‌ی کارگر. هستند کسانی که به واسطه مالکیت اراضی قادرند از دیگرا پول بگیرند به سبب این موهبت که به آن‌ها اجازه داده‌اند زنده بمانند و کار کنند. این مالکان عاطل و باطل‌اند و لذا انتظار می‌رود من ایشان را ستایش کنم. ولی متاسفانه بطالت آن‌ها تنها به یمن سخت‌کوشی دیگران میسر می‌شود ...


    وام گرفتن مسئله را چنان نمایانید که گویی آینده است که حال حاظر را تقذیه می‌کند؛ و البته این امر شدنی نبود، آدم که نمی‌تواند لقمه نانی را بخورد که هنوز وجود ندارد ..


    و می‌خواهند پسرانشان آن‌قدر سخت کار کنند که مجالی برای تربیت شدن نداشته باشند، ولی شگفت آن که اهمیتی نمی‌دهند که همسران و دخترانشان اصلا و ابدا هیچ کاری نداشته باشند.


    .. ساده زیستی را ستودند، و دم از دینی زدند که می‌گوید احتمال رفتن فقرا به بهشت بسیار قوی‌تر از اغنیاست ...

    .. اغنیا را واداشته در باب شأن کار و کوشش داد سخند بدهند، در حالی که مراقب بودند خود از این حیث بی‌نصیب باقی بمانند.


    کلا فرض بر این است که پول در آوردن خوب است و خرج کردن بد !‌ با توجه به این که اینها دو روی سکه‌اند این حرف مهمل است. مثل این است که بگوییم کلید خوب است و سوراخ کلید بد !

     

    و جالب‌ترین بخش مقاله به نظرمن، بخش زیر بود. توی این بخش راسل از این می‌گه که تمام پیشرفت‌ها و دانشمندان و فلاسفه و .. از طبقه بالا بودند و حتی آن‌ها بودند که به کمک طبقات پایین آمدن ! این به نظرم نکته خیلی جالبیه و یکی از استدلال‌های برتراند راسل برای ستایش آسایشه:

    ... حتی آزادی جماعت جورکش نیز معمولا از بالا آغاز شده است. بشر بدون طبقه‌ی برخوردار از طبقه‌ی برخوردار از فراقت، هرگز از بربریت بیرون نمی‌آمد.

     


    خوندن این مقاله بسیار کوتاه رو به همه پیشنهاد می‌کنم. می‌تونید از کتابناک نسخه رایگان و یا از فیدیبو نسخه قانونی آن را دانلود کنید. اگر هم کاغذ دوست دارید می‌تونید از شهرکتاب آنلاین سفارش بدید.

     

    لینک‌های مفید از نوشته‌های دیگران در این مورد که پیشنهاد می‌کنم بخونید:

    1. تعطیلات در ایران: در ستایش بطالت
    2. در ستایش بطالت؛ در ستایش زندگی
    ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۶ ، ۰۳:۰۵
    آرشیو شده

    پریروز خبر بدی (!) رو شنیدم که اگر حداقل 2 ماه یا حتی 1 ماه پیش می‌شنیدم مطمعننا خیلی زیاد خوشحال میشدم. اما متاسفانه اصلا خوشحال نشدم. الان هم مسلما خوشحال شدم! ولی خب یجوری خورد تو حالم :) سایت http://BookCrossing.com رو شاید بعضی‌ها بشناسید. یک سایتی به منظور تشویق و الکترونیکی کردن فرایند "جا گذاشتن" کتاب هست. در اون کتابتون رو ثبت می‌کنید و میتونید اون رو کاملا ردیابی کنید.

    تقریبا از مدتی پیش ایده ساخت چنین چیزی در ایران و شاید با امکانات فراتر در سرم می‌چرخید تا اینکه مدتی پیش واقعا دست به کار شدم و شروع کردم به کد زدن. تجربه جدیدی بود. اسمش رو گذاشتم کتاب‌گرد! با فریمورک لاراول قصد داشتم که پیاده‌اش کنم و در همین حین لاراول رو هم یاد بگیرم. اما همین پریروز متوجه شدم که سرویس کاما این کار رو زودتر از من انجام داده :)  احساس می‌کنم که شکست عشقی خوردم :)) دروغ نگم خیلی خورد توی ذوفم. تا چند ساعت واقعا دپرس شدم و به زندگیم نگاه کردم. کارشون نسبتا تمیز بود. (هر چند یه سری امکاناتی که من تو ذهنم هست رو هنوز ندارن اما احتمالا در آینده اضافه می‌کنند)

    این باعث شد که بشینم فکر کنم و حداقل سعی کنم از این شکست (البته فکر نکنم شکست باشه چون فوایدش بیشتر بود واسم) درس بگیرم و چند تا نکته مهم به نظرم رسید:

    1. زمان، زمان، زمان: باعث شد بفهمم که زمان خیلی مهمه! من به صورت پراکنده بر روی کتابگرد کار می‌کردم و این باعث شد که این همه مدت اینکار من به طول بی‌انجامه. شاید اگر به صورت جدی تر این کار رو دنبال میکردم میتونستم سه هفته پیش به صورت کامل سایت رو راه‌اندازی کنم.
    2. ایده، ایده، ایده: فرض کنیم که اصلا حتی من زودتر این کار رو می‌کردم. به نظرتون احمقانه نیست که چندین نفر همزمان روی یک چیز کار کنند بدون اینکه اطلاع داشته باشند کسان دیگری هم این کار رو می‌کنند؟ به نظرم باید یک سایت جهت گردآوری اشخاصی که در یک مسیر حرکت می‌کنند (منظورم اتوموبیل و خیابون نیست! در مورد اون یک استارت آپ به نام می‌بریم وجود داره، که واقعا عاشقشم :] ) وجود داشته باشه. اینجوری از دوباره کاری و فعالیت‌های موازی جلوگیری میشه.
    3. آزادی! آزادی! یه نفر حرکت! : اما به نظرم کاما ایراد بزرگی داره، آزاد نیست! نمیفهم چرا سرویسی که در جهت منافع عمومی کار می‌کنه باید بسته باشه؟؟ چرا باید در فوتر سایت نوشته شده باشه که: 

      تمام حقوق برای کاما(کتاب های متحرک ایران ) محفوظ است!

      به نظرم این کار واقعا اشتباه است که اینجور سرویس‌هایی بخواهند با لایسنس‌های بسته ادامه پیدا کنند. جهان هم به سمت آزادی میره، ما چرا ازش فرار کنیم؟ پیشنهاد من بهکاما اینه که اولا سورسش رو در گیت‌هاب به اشتراک بگذاره، (و فکر کنم بهتر باشه با لایسنس GPL3 هم این کار رو بکنه اما اگر این نبود هم زیاد مشکلی نیست) و اما محتوای سایت رو که حتما تحت مجوز Creative commons منتشر کنه. اگر این کار رو کنه فکر کنم خودم هم به گیت‌هابشون کامیت کنم :))

    و خب من هم که احتمالا سعی می‌کنم از کدهای کتاب‌گرد در پروژه‌های دیگه‌ام استفاده کنم :) و واقعا آرزو میکنم که کاما آزاد بشه :) 

    بروزرسانی: تیم کاما یه مطلبی نوشتن تو کانال تلگرامشون در پاسخ به این پست که اینجا نقلش می‌کنم:

     

    اولش فکر کنم باید اینو بگیم که ما می‎فهمیم هدر رفتنِ زحمت یعنی چی. اینکه تلاش کنی و بعد نشه اونی که می‌خوای. کار کردنِ همزمانِ چند نفر روی یه پروژه خوب نیست اصلاً. ولی فعلاً همینه دیگه اوضاع. کاری‌ش نمیشه کرد. نوشته‌ی بالا برای ما بازخوردِ خوبی بود. یه کم از ما تعریف کردن، بابتِ اونا می‌تونیم تشکر کنیم فقط. یه نقدی هم داشتن در رابطه با متن‌باز نبودنِ سایت کاما که تو ادامه این پیام یه توضیحِ کوتاهی درباره‌ش می‌دیم. داستان از این قراره که ما هم به فکر اپن‌سورس(متن‌باز) کردنِ کدهای سایت و سرور بودیم ولی چون اولش نمی‌دونستیم که کاما از کجا قراره تا کجا بره، تصمیم بر این شد که کد رو فعلاً پیشِ خودمون نگه داریم. بعد از اون ایده‌ی تغییرِ سایت و قابلیت‌هاش پیش اومد که به خاطرِ تغییرات کلی در معماریِ نرم افزار تصمیم گرفتیم کُدها رو کاملا تغییر بدیم و نسخه جدید سایت متن‌باز ارائه خواهد شد. 
    آخرش، همون‌طور که دوستِ بزرگوارمون گفتن، کاما یه پروژه‌ست جهتِ منافعِ مردم و از اونجایی که سودِ شخصی‌ای نداره، ما قطعا از همه‌ی کسانی که بخوان و بتونن توی کاما بهمون کمک کنن، استقبال می‌کنیم.
    مخلص :)

     

    خیلی خوب. خوشحال شدم از دیدگاهشون و امیدوارم که با استقبال مردم مواجه بشوند و موفق و آزاد شوند :)

    ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۵ ، ۱۴:۵۳
    آرشیو شده

    چند وقتی بود خیلی دنبال این بودم که از تاریخچه موسیقی راک و جاز و متال و مخصوصا موسیقی زیرزمینی ایران بیشتر سر در بیارم. این ایده از وقتی تو ذهنم جرقه زد که دیدم چقدر گروه‌ها و موزیسین‌ها و شاعرهای خوبی بوده که من نمیشناختم! در جست و جو هام به کتاب "آوازهای زیرزمین: نوشته سید ابراهیم نبوی" رسیدم. واقعا کتاب جالبی بود و به عنوان یک منبع دست سوم واقعا چیز مفیدی بود. خود آقای ابراهیم نبودی هم واقعا این کتاب رو فکر میکنم دلی نوشته بود. من که لذت بردم از اکثر کتاب، البته به جز چند قسمت که برخی‌ها رو زیادی کوچک و یا زیادی بزرگ کرده بود ولی خب خرده نمیگیرم! 

    حالا هم من یه قسمت‌هایشو صوتی کرده بودم، و گقتم که بعد از یک ویرایش خوب برای شما بزارم :) 

    ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۵ ، ۱۵:۳۲
    آرشیو شده