آرشیو: آرشیو مهراد روستا

مرا تا عشق تعلیم سخن کرد

آرشیو مهراد روستا

مرا تا عشق تعلیم سخن کرد

آرشیو: ۷ مطلب با موضوع «هنر و ادبیات :: موسیقی» ثبت شده است


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۶ ، ۱۴:۰۴
آرشیو شده

روز تموم شد نیومد خونه اما

دل‌نگرون مادر بود، آشفته پدر

شهر خالی از هر نشونی، پر بود از سر بالایی

جدول‌ها همه موازی، جوابا تند وبی‌معنی 


شب تموم شد..


بهزاد لعنتی، چطور تونستی این آهنگ رو اینجور بخونی ؟ چطور تونستید این آهنگ رو اینجوری بزنید ؟ چطور تونستیم این حس رو ایجاد کنید ؟‌

من اگه توی این زندگی لعنتیم توی موسیقی بتونم به گردپات برسم کلامو پرت می‌کنم هوا 



سر اومد زمستون، بهار، نیومد اما، چشم به راه مادر بود، امیدوار پدر ...



تمام غم تهران رو، تمام غم ایران رو، تمام غم آزادی رو این آهنگ داره. تمام غم گم‌شده‌ای که فکر کردیم پیداش می‌کنیم. ولی به ما دروغ گفتن. به ما دروغ گفتن. به ما دروغ گفتن، به ما دروغ گفتن، به ما دروغ گفتن، به ما دروغ گفتن، به تو دروغ گفتن، به ما دروغ گفتن، به ما دروغ گفتن..


و همه‌ی غم من از اینه که کسی این رو نمی‌فهمه. و غمم بیشتر از اینه که خودمم اینو نمی‌فهمم. ولی نه، غم فایده نداره. 

سراغ گمشده‌ات رو از من بگیر پدر

سراغ گمشده‌ات رو از من بگیر مادر

اگه توی زندگیم گم‌شده‌تون رو پیدا نکنم با سرافکندگی می‌میرم

( اشک شد ) 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۶ ، ۱۴:۰۳
آرشیو شده

پرده‌ها در اتوبوس می‌رقصند و انسان‌های مدرن در ذهن من. نمی‌دانم به خاطر سرمای زودرس است یا چاله‌های خیابان.

می‌شنوم که زنی، به مردی که قصد گفتن «دلیل نگه نداشتن اتوبوس در ایستگاه» را داشت به تندی جواب می‌دهد. مرد با الفاظ بدتری زن را می‌کوبد. از زن متنفر می‌شوم. از مرد متنفر می‌شوم. ضربان قلبم بالا می‌رود. دستم کمی می‌لرزد. به هیچ چیز فکر نمی‌کنم. آرام آرام، آرام می‌شوم. به هیچ چیز فکر نمی‌کنم. آرام می‌مانم. آرام می‌مانم. تنها کاری که باید خوب بلد باشم.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۶ ، ۱۹:۴۶
آرشیو شده

امروز سه‌شنبه است. آفتابم هست. بدم میاد از آفتاب‌های تابستون. هر چی خاطره بد بگی شما، من با این آفتاب تابستون داشتم. حالا البته بچه که بودیم این چیزا حالیمون نبود البته. ولوو بودیم تو کوچه زیر همین آفتاب هم. هرچند در بهترین حالت وقتی فوتبال بازی می‌کردیم، من رو می‌زاشتن گلر، ولی خب بازم  خوب بود. (اوه اوه، یادش بخیر ! مرتضی ۱۰۰۰ تا رو پایی می‌زد !)

هفته پیش مجبور شدم از شرق تهران تا خونه‌امون اسنپ بگیرم. نزدیکای ساعت ۱۱ شب اینا بود. از بس که اسنپ اکو گرفته بودم و پراید سفید اومده بود، دیگه حالم داشت از پراید سفید بهم می‌خورد. اولش یه پراید سفید هاچبک قبول کرد. 

سفرم دو مقصده بود. اولش می‌رفتم خوابگاه و بعدش خونه. ازم پرسید سفر دومتون کجاست ؟ وقتی بهش گفتم، گفت که «نه من اونجا نمی‌رم، لغو می‌کنم ببخشید»  منم صبر کردم لغو کنه. (نکته کنکوری: در اینجور مواقع اگر می‌تونید خودتون لغو نکنید، وقتی راننده لغو می‌کنه سفر رو قاعدتاً باید امتیاز منفی‌اش رو هم بپذیره) . اما دفعه بعد که زدم دیدم به به :)) یه هیوندا ورنا داره میاد. خلاصه که منتظر شدم، بعد ۲ دقیقه از کوچه پیچید بالا و سوار شدم. 

تا وسطای مسیر هندزفری گوشم بود. داشتم آهنگ yellow از کلدپلی رو گوش می‌کردم. تنها آهنگ این بنده که خوشم میاد ازش. بقیه آهنگاشون خیلی در نظر من خفن نبودند اما این یکی چیز دیگریست. 

وقت مقصد اول رسیدیم و رفتیم برای مقصد دوم، نزدیک‌های تقاطع بهشتی، یه لحظه هدفون رو در اوردم، دیدم که به به، داره آهنگ Hotel California (بدون وکال البته) پخش می‌کنه. دیگه هندزفری رو در آوردم و اونو گوش دادم. وقتی تموم شد. راننده که هیکل نسبتا بزرگی با ریش‌های سفید جالبی داشت بهم گفت: «این آهنگ رو نسل من دوست داشت، نسل بعدم هم دوست داشت. الان هم دوست دارن ! موسیقی خوب اینجوریه. نه مثل مدرن تاکینگ مثلا. دیالوگ‌ها به طور کلی یادم نمیاد، ولی بعدش تا برسیم از این صحبت کرد که دبیرستان البرز درس خونده بود، از گروه‌های موسیقی اون دوران هرچی می‌پرسیدم می‌شناخت تقریبا. Depeche mode, C. C. Catch, AC/DC, ...  صحبت کرد که اون دوران چطور فیلم‌های زبون اصلی می‌دیدن، جین می‌پوشیدن. از کتاب‌هایی که خونده بود، از قدرت نویسندگی میلان کندرا که می‌گفت زنان رو بهش می‌شناسوند. از ..


تا آخرش که برسیم مقصد من ازش سوال کردم. برای من جالب بود. اون در اون زمان زندگی راحت و خوبی داشته. زندگی که رویایی امروز منه. من احساس این رو دارم که نوجوانی. و باخت دادم و راهی نبود که این اتفاق نیوفته. نتونستم دوست خوبی داشته باشم. ولی چه میشه کرد ؟ ندیم هی طولش. جوونی رو که هنوز دارم. 


حس عجیبیه. اینکه هنوز نمی‌دونم تصور کردن آینده خوبه یا بد. من حق دارم زندگی چند سال بعدمو تصویر کنم، یا این باعث میشه که دچار توهم شم و‌ تو رویا زندگی کنم ؟ 


اه بسه.

پ.ن:‌ منم منتظر نمی‌مونم که بیاد بیرون و ببینمش، می‌رم پشت ابرا تا بگیرمش، توی بغلم، آه ... سوختم ...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۴۸
آرشیو شده

رادیوهد، چیزی که تصمیم گرفتم سعی کنم در موردش بنویسم.  نوشتن کمک می‌کنه. اما بزارید از خودم بنوسیم. در مورد رادیوهد میتونید توی ویکی‌پدیا هم اطلاعات پیدا کنید.

اولین بار که اسم رادیوهد رو شنیدم دو سال پیش بود. خب تعجبی هم نداره، من کسی رو نداشتم که این‌جور خواننده‌ها رو بهم آشنا کنه. تنها چیزی که هم از راک داشتم موسیقی‌های برادرم بود. یعنی تقریبا تنها روزنه رو به راک من از بچگی و سال‌های دور (حتی از وقتی که 8-9 ساله بودم) داداشم بود. هرچند زیاد اهل اشتراک‌گذاری نبود اما به هر حال توی ضبط ماشین و فلش‌هایی که میزد چندتا آهنگ خوب گوش می‌دادم و ذوق میکردم ! کاوه یغمایی، متالیکا و اوهام و خیلی از افراد که هنوز اسمشون رو نمی‌دونم و یا حداقل اون زمان نمی‌دونستم (باید باهاش صحبت کنم اسماشون رو یادم بندازه !). این چند سال گذشته هم بی-بند و حتی هادی پاکزاد. حتی یادم میاد بعضی وقت‌ها با آهنگ نمی‌شنوم صداتو! همخوانی می‌کردیم و صدای بمب‌ها رو در میاوردیم. این برای من که رابطه‌ام با برادرم زیاد خوب نبود، خب خوشحال کننده بود و تو خاطرم می‌موند. در مورد هادی هم ترجیح میدم چیزی نگم فعلا. 

گزافه گویی نکنم خلاصه، من اینجوری راک رو شناختم و بعدش با هادی پاکزاد آشنا شدم که بهم فهموند این فقط در مورد موسیقی نیست.

دوستان متال دوست زیاد دارم. البته منظورم از زیاد در مقیاس خودمه :)) یعنی یکی دو نفر !! امیر عاشق متال،( که خیلی از گروه‌های متال رو ابتدا تو گوشی اون شنیدم. البته بماند که قبل از اینکه متال گوش بده من اول بهش یه مقداری راک یواشکی می‌دادم!) و سعید هم همینطور.

اما رادیوهد  برای من تا مدت‌‌ها فقط یه اسم بود. اسمی که در خرداد ماه 95 معنی دار شد. تو صفحه ساندکلاد هادی پیداش کردم. زهره هم بهم گفته بود که هادی رادیوهد دوست داشته. اولین آلبوم رو که دانلود کردم و گوش دادم، گرخیدم! با خودم گفتم این دیگه چیه!!‌ اینم شد موسیقی؟؟؟‌ اما بازم گوش می‌دادم. OK Computer واسم خیلی جذاب بود. کلا این مفهوم پست مدرنیسم (!) واسم جذاب بود.

اما آن‌جور که باید و شاید جذبشون نشدم. واسم فقط یه گروه خوب دیگه بودن. اما روزگار به همین شکل باقی نموند.

 

از یه روزی تمام این آهنگ‌ها واسم معنا گرفتن. نمی‌دونم چرا و چه روزی اما یهو به خودم اومدم دیدم که من عاشق اینا شدم. تمام آهنگ‌ها رو با لیریک شنیدم و درک کردم. انگار یه اتفاقای واسه گوشام افتاده بود. نمی‌دونم چه اتفاقی،‌ اما هر چی بود دید منو عوض کرد. از اون روز تمام موزیک‌ویدئوها و آلبوم‌های ریدیوهد رو دانلود کردم و گوش دادم. حس می‌کردم که من به اینجا تعلق دارم. من به این اشعار تعلق دارم. من یه Creep بی‌اهمیتم که اینجا اهمیت پیدا می‌کنم.

برای دانلود آهنگ‌هاشون پیشنهاد می‌کنم یا از تورنت و یا از XYTune استفاده کنید. تمام آلبوم‌‌هاشون فوق‌العادست. مخصوصا برای من. از Pablo Honey شروع کنید. با ترانه Paranoid Android این پست رو پایان میدم.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۵ ، ۲۱:۴۳
آرشیو شده

گروه هشت توسط علی عزیزیان در سال 1384 پایه‌ریزی شد. درواقع کمی سخت است که هشت را گروه بنامیم، چون اکثر فعالیت‌های این گروه توسط علی عزیزیان انجام شده و گاهی در این مسیر با افرادی همکاری داشته.

به گفته علی عزیزیان، هدف اصلی تأسیس این پروژه، تجربه‌ای از موسیقی راک با اشعار فارسی بود. گروه هشت در سال ۱۳۸۴ در جشنواره موسیقی «Tehran Avenue» مقام اول را در بین گروه‌های زیرزمینی ایرانی سراسر دنیا کسب کرد.

پیشینه گروه

علی عزیزیان در 20 تیر ماه 1385 به دنیا آمد. با دیدن یکی از ویدئوکلیپ‌های گروه #Nirvana به موسیقی راک علاقه‌مند شد. در ۱۷ سالگی با خرید یک گیتار برقی کهنه اولین تجربه‌های خود را جهت یادگیری نواختن گیتار برقی آغاز کرد. در ۱۸ سالگی یعنی سال ۱۳۷۶ وارد دانشگاه شد.

با آغاز زندگی دانشجویی و ارتباط با دوستان دانشجویی که آنها نیز ساز می‌زدند، قدم در راه موسیقی گذاشت. نوزده ساله بود که با موسیقی گروه #اوهام، از پیشگامان موسیقی راک ایران، آشنا شد. یک سال بعد هم خود او با همکاری شماری از دوستانش گروهی را تشکیل دادند به نام «کم». این گروه پس از مدت کوتاهی از هم پاشید.

او در استودیو بم به عنوان دستیار صدابردار شروع به کار کرد. این کار موقعیتی به او می‌داد که عالوه بر یادگیری حرفهٔ صدابرداری بتواند موسیقی خود را نیز مجانا در استودیو ضبط و تهیه کند.

او تا آن زمان آهنگ‌های خود را در یک کامپیوتر خانگی و برنامه‌های ویرایش کامپیوتری ضبط می‌کرد.

او با مهدی پیرحسینلو، نوازنده گیتار و حمید سعیدی، نوازنده گیتار بیس گروه هشت را در سال ۱۳۸۱ تشکیل داد. گروه هشت آهنگ «می خنده» را تنظیم و ضبط کردند و با این قطعه در مسابقه موسیقی تهران اونیو شرکت کردند و برنده این مسابقهٔ اینترنتی شدند.

در همان سال اعضای گروه هشت به دلایل مالی گروه را ترک کردند ولی علی عزیزیان کماکان پروژه گروه هشت را با همکاری دیگر نوازندگان و استفاده از برنامه‌های ویرایش موسیقی کامپیوتری ادامه داد و در سال ۱۳۸۹ نیز مجموعه‌ای از آهنگ‌های گروه هشت را در قالب آلبوم #بلندتر به بازار موسیقی غیرمجاز ایران ارائه داد.

 

صفحه ویکی‌پدیا این گروه رو هم ایجاد کردم.


باقی پست در ادامه مطلب...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۵ ، ۰۰:۴۷
آرشیو شده


در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست

در نعل سمند او شکل مه نو پیدا
وز قد بلند او بالای صنوبر پست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم؟؟؟ چون نیست‼️
وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم؟؟ چون هست‼️

گر غالیه خوش بو شد در گیسوی او پیچید
ور وسمه کمانکش گشت در ابروی او پیوست

بازآی که بازآید عمر شده #حافظ
هر چند که ناید باز تیری که بشد از شست

بند راک اوهام که از اواخر دهه 70 شکل گرفته؛ طعم شعر کلاسیک فارسی (اشعار حافظ و مولوی، بیشتر حافظ) رو با موسیقی مدرن راک ترکیب کرده و در اختیار شما گذاشته اما حیف که چقدر مشکل بر سر راه این گروه (البته نمیشه اسمشو گروه گذاشت) قرار دادند! که آخر سر شهرام شعر باف درخواست لغو مجوز خود را کرد.

حتما یشنوید آهنگ های این گروه رو!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۵ ، ۱۸:۰۰
آرشیو شده