پردهها در اتوبوس میرقصند و انسانهای مدرن در ذهن من. نمیدانم به خاطر سرمای زودرس است یا چالههای خیابان.
میشنوم که زنی، به مردی که قصد گفتن «دلیل نگه نداشتن اتوبوس در ایستگاه» را داشت به تندی جواب میدهد. مرد با الفاظ بدتری زن را میکوبد. از زن متنفر میشوم. از مرد متنفر میشوم. ضربان قلبم بالا میرود. دستم کمی میلرزد. به هیچ چیز فکر نمیکنم. آرام آرام، آرام میشوم. به هیچ چیز فکر نمیکنم. آرام میمانم. آرام میمانم. تنها کاری که باید خوب بلد باشم.