چند ماه پیش پول خوبی به دستم رسید و تونستم برای یک ماه مرفه زندگی کنم ! (ایموجی خندهی خردمندانه) توی اون مدت صدالبته سری به کتابفروشی زدم و برای اولینبار توی زندگیم بدون استرس از قیمت تونستم 200 هزارتومن کتاب بگیرم. (ایموجی خنده) من تا به حال زیاد به کتابفروشی سر نزدم. یعنی حقیقتا تمام کتابهایی که در طول زندگیم خوندم از کتابخونه بودند. یه تعداد محدودیشون هم هدیه. برای همین کتاب خریدن برام نسبتا تازگی داره.
حاشیه نرم. اما یکی از اون کتابها یه مقاله از برتراند راسل بود که قیمتش 3.5 بود و با توجه به عنوان شدیدا جذاب کنندهاش گرفتمش. «در ستایش بطالت!» واقعا جذاب بود! بالاخره یکی در ستاییش از نصف زندگی ما هم چیزی نوشته ! البته در ستایش بطالت اسم یک مقاله از راسل بود که توی این کتاب توسط «محمدرضا خانی» ترجمه شده بود. عنوان اصلی این مقاله «In Praise of idleness» بود.
نوشته پشت جلد:
برتراند راسل مقاله در ستایش بطالت را در سال 1932 نوشت. ایده راسل و نتیجه گیری مقاله به طور خیره کننده ای تحریک آمیز است. خسرانی عظیم به بار می آید، به گفته وی از این باور که کار فضیلت است و فقط یک ریاضت طلبی احمقانه وادارمان می سازد ا صرار بر کار زیادی داشته باشیم در حالی که دیگر نیازی به آن وجود ندارد. اکنون باید دریابیم که سعادت و تنعم انسان در گرو کاهش نظام مند کار است.
برای معرفی کتاب به یک متن از جامجم بسنده میکنم:
آن طور که در مقدمه کتاب آمده «مردم، در کل، میخواهند ثروتمندتر از همردیفانشان باشند. این ثروت نسبی است ـ و نه ثروت مطلق ـ که در شادی دخیل است. پس اگر یک فرد کمتر کار کند و کمتر از دیگران درآمد کسب کند، احتمالا کمتر خرسند و قانع میشود، ولی اگر همه افراد کمتر کار کنند و درآمدها هماهنگ شوند، نتیجه میتواند کاملا متفاوت از آب درآید. و این فراغت بیشتر برای هر فرد، دقیقا همان چیزی است که راسل از آن دفاع میکند.» جالب است که راسل معتقد است با این فرضیه دیگر مشکل بیکاری هم در جامعه به وجود نمیآمد، زیرا کار کمتر مساوی بود با خالی شدن فرصتهای شغلی و حذف بیکاران از جامعه. راسل در بیان این اندیشه خود خیلی هم افراطی و صریح به نظر میرسد تا جایی که میگوید اگر یک مزدبگیر معمولی روزی چهار ساعت کار میکرد، همه به قدر کافی نصیب میبردند و خبری هم از بیکاری نمیبود ـ البته با فرض نظامی منطقی و بسیار متعادل.حال یک سوال جدی به وجود میآید. آیا منظور راسل این است که ساعات کاری به چهار ساعت کاهش یابد و همه اوقات بازمانده روز به خوشگذرانی محض طی شود؟ راسل به این سوال پاسخ منفی میدهد و میگوید در آن چهار ساعت قرار است امکانات پایه رفاهی و ضروریات زندگی تامین شود و در باقی اوقات مسائلی چون تحصیل در دستور کار آدمی قرار گیرد. راسل از اینکه تفریح جماعت شهرنشین منفعل و به تماشای فوتبال و تلویزیون محدود شده گلایه میکند و به نوعی معتقد است که باید تفریح و فراغت خلاقانه و سازنده را جایگزین آن کرد. اینکه تا چه اندازه میتوان ایدههای راسل را عملی کرد مبحثی جداگانه است، ولی اتوپیایی که او ترسیم میکند ارزش یک بار خواندن را دارد.
این مقاله خیلی دید من رو نسبت به موضوع کار عوض کرد. حقیقتا تا قبلش مثل همه داشتم به این فکر میکردم که کار کردن زیاد واقعا خوبه و هیچ ایدهای دیگه نداشتم که آیا کار کردن کم چرا ممکنه مفید باشه (!) هرچند کاملا قانع نشدم که سیستم باید سریعا تغیر کنه و گفتههای این مقاله عملی شه، اما قطعا در یک آرمانشهر، ایدههای این مقاله بازده فوقالعادهای دارن.
در زیر بخشهایی از مقاله رو که مارک کردم براتون میزارم:
فکر میکنم که مردم دنیا زیادی کار میکنند، و این باور که کار فضیلت است، خسرانی عظیم به بار میآورد؛ و آنچه باید در گوش ممالک مدرن صنعتی خواند، چیزی است یکسره متفاوت از آنچه تا به حال خواندهاند.
پیش از طرح دلایلم در دفاع از تنبلی باید حرفی را که نمیپذیرم رد کنم. وقتی کسی که درآمد کافی برای گذران زندگی دارد فکر کاروباری نظیر تدریس یا ماشیننویسی را در سر بپروراند، میگویند که این کار قاپیدن لفمه از دهان دیگری است و آن شخص هم آدم بدی است. اگر این دلایل معتبر بود، تنها لازم بود همگی وقت به بطالت بگذرانیم تا جملگی دهانهایی پر داشته باشیم ! کسانی که چنین حرفهایی میزنند فراموش میکنند که درآمد آدم معمولا خرج میشود و با خرج کردن اشتغال ایجاد میشود. مادامی که آدم درامدش را خرج میکند، درست همانفدر با خرج کردن لقمه در دهانی میگذارد که با کسبکردن از دهان کسی بیرون کشیده. با این اوصاف شرور واقعی کسی است که پسانداز میکند ...
.. نظر به این واقعیت که بخش عمدهی مخارج عمومی اکثر دولتهای متمدن شامل هزینههای جنگ قبلی یا تدارک جنگهای بعدی میشود ..
فرض کنید در یک برهه ی مشخص، پاره ای از مردم به سوزن سازی اشتغال داشته باشند. آن ها بر فرض با 8 ساعت کار در روز به اندازه ی نیاز دنیا سوزن بسازند. حال کسی بیاید و اختراعی کند که بشود با همان تعداد آدم دو برابر سوزن ساخت. ولی دنیا که به این میزان سوزن نیاز ندارد؛ سوزن حالا آنفدر ارزان است که بعید است مقادیر بیشتر را بتوان ارزان تر خرید. آن وقت در دنیایی معقول همه ی دست اندرکاران سوزن سازی می توانند به جای 8 ساعت، 4 ساعت کار کنند و همه چیز مانند گذشته پیش رود. ولی در دنیای حاضر این امر را مایوس کننده می دانند. مردم همچنان 8 ساعت کار می کنند، سوزن بیش از حد نیاز یافت می شود، برخی کارفرمایان ورشکست می شوند، و نیمی از افراد فعال در عرصه ی سوزن سازی از کار بی کار می شوند. دست آخر همان قدر فراغت پدید می آید که در آن طرح دیگر، ولی نیمی از مردم کاملن عاطل و باطل می شوند در حالی که نیمی دیگر اضافه کاری می کنند. بدین ترتیب این فراغت اجتناب ناپذیر، ضامن بروز فلاکتی همه گیر می شود به جای این که خاستگاه سعادتی همگانی شود. چیزی نابخردانه تر از این هم می توان تصور کرد؟
این همه فقط اول ماجراست. میخواهم با جدیت تمام بگویم که در دنیای مدرن از اعتقاد به فضیلت کار خسرانی عظیم به بار میآید و این که سعادت و تنعم انسان در گرو کاهش نظاممند کار است.
در سرتاسر اروپا، هرچند نه در آمریکا، طبقه سومی هست محترمتر از هر طبقهی کارگر. هستند کسانی که به واسطه مالکیت اراضی قادرند از دیگرا پول بگیرند به سبب این موهبت که به آنها اجازه دادهاند زنده بمانند و کار کنند. این مالکان عاطل و باطلاند و لذا انتظار میرود من ایشان را ستایش کنم. ولی متاسفانه بطالت آنها تنها به یمن سختکوشی دیگران میسر میشود ...
وام گرفتن مسئله را چنان نمایانید که گویی آینده است که حال حاظر را تقذیه میکند؛ و البته این امر شدنی نبود، آدم که نمیتواند لقمه نانی را بخورد که هنوز وجود ندارد ..
و میخواهند پسرانشان آنقدر سخت کار کنند که مجالی برای تربیت شدن نداشته باشند، ولی شگفت آن که اهمیتی نمیدهند که همسران و دخترانشان اصلا و ابدا هیچ کاری نداشته باشند.
.. ساده زیستی را ستودند، و دم از دینی زدند که میگوید احتمال رفتن فقرا به بهشت بسیار قویتر از اغنیاست ...
.. اغنیا را واداشته در باب شأن کار و کوشش داد سخند بدهند، در حالی که مراقب بودند خود از این حیث بینصیب باقی بمانند.
کلا فرض بر این است که پول در آوردن خوب است و خرج کردن بد ! با توجه به این که اینها دو روی سکهاند این حرف مهمل است. مثل این است که بگوییم کلید خوب است و سوراخ کلید بد !
و جالبترین بخش مقاله به نظرمن، بخش زیر بود. توی این بخش راسل از این میگه که تمام پیشرفتها و دانشمندان و فلاسفه و .. از طبقه بالا بودند و حتی آنها بودند که به کمک طبقات پایین آمدن ! این به نظرم نکته خیلی جالبیه و یکی از استدلالهای برتراند راسل برای ستایش آسایشه:
... حتی آزادی جماعت جورکش نیز معمولا از بالا آغاز شده است. بشر بدون طبقهی برخوردار از طبقهی برخوردار از فراقت، هرگز از بربریت بیرون نمیآمد.
خوندن این مقاله بسیار کوتاه رو به همه پیشنهاد میکنم. میتونید از کتابناک نسخه رایگان و یا از فیدیبو نسخه قانونی آن را دانلود کنید. اگر هم کاغذ دوست دارید میتونید از شهرکتاب آنلاین سفارش بدید.
لینکهای مفید از نوشتههای دیگران در این مورد که پیشنهاد میکنم بخونید:
- تعطیلات در ایران: در ستایش بطالت
- در ستایش بطالت؛ در ستایش زندگی