آرشیو: چه ابرتیره ای گرفته سینه تو را ...
زندگی یه نفرو میبینم، استوریای اینستاگرام، پستهای فیسبوکش، تویتهای هر روزش. بعد چند وقت یه حسی داری هر کی باشه. حش میکنی میشناسیش. کسی که حداقل بعضی لحظههای زندگیشو دیدی. یا اصلا ندیدی حتی.
یکی دو نفر رو تو اینستاگرام فالو میکنم که اصلا ایران نیستند فکر کنم. اونا هم فالوم دارن بعضا. با اینکه یه کلمه هم باهاشون صحبت نکردم ولی حس میکنم میشناشمشون. (البته با یکیشون یه ذره مورس صحبت کردم !)
اصلا یکی هست آمریکاییه ! نوجوونه. سه سال پیش توی اینستا هشتگ #fuckiran رو سرچ میکردم، پیداش کردم. توی اون هشتگ معمولا عرب بودن متاسفانه، ولی اینم بود. بعد ما هم اون زمان عرق ملیمون گل کرد و رفتتیم بهش کامنت دادیم که بابا ایران خوبه خره، یه سری چیزهای دیگه هست که انن ! اونم تقریبا ملتفت شد فالوم کرد تا الان 😄 استوریهام هم میبینه بعضی وقتها ! البته آدم علافیه ولی خب حالا . حتی فکر کنم به ترامپ رای داده باشه .
یه سری افراد دیگه هم هستن که موزیکبازن. [یا قبلا بودن :( ] اونایی که داخل ایرانن و هنوز معروف نشدن رو دوست دارم. میبینم که دارن تلاش میکنن برای یه کاری ! تلاش خیلی خوبه. تلاش دوست دارم. تلاش میکنیم انشالله.
یه سری ولی پیر شدن دیگه، اساتید هستن ولی میبینی که مردم نمیشناسنشون ! چون خیلی حرکت زیادی نزدن مطرح شن. بعضیهاشونم اصلا ول کردن. مثلا صفحه علی عزیزیان رو هر وقت میبینم دلم میگیره چرا دیگه کار نمیکنه !
همهاش یه صدا توی سرم میگه:
واقعی باش، واقعی باش، واقعی باش؛ تنها کاریه که میتونی بکنی !
من فقط میخوام واقعی باشم، من برام مهم نیست چیزای دیگه. گور بابای زندگی. من میخوام واقعی باشم. این تنها کاریه که میتونم بکنم.
یه خبر بدی که امروز خوندم، پایان کار سایت درسنامه بود. من از سال 89 از دورههاش استفاده کردم. با اینکه هیچکدوم از دورههاش رو تموم نکردم اما تقریبا اکثرشون رو تا نصفه رفتم. ناراحت شدم و امیدوارم که باز برگردند در یه قالب جدید.
همین الان 4 پاراگراف با بیشترین کیفیت نوشتم و به خاطر این سرویس احمقانه بلاگداتآیآر از بین رفت. در حدی عصبانی شدم که 5 دقیقه سرمو گذاشتم رو میز استراحت کردم. اون 4 پراگراف مستقیم از دلم اومده بود بیرون، و دیگه نمیتونم بنویسمش.
پ.ن: عنوان پست از شعر «زندگی» هوشنگ ابتهاج
چه فکر میکنی
که بادبان شکسته، زورق به گل نشستهای است زندگی
در این خراب ریخته
که رنگ عافیت از او گریخته
به بن رسیده ، راه بسته ایست زندگی
چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب
در کبود دره های آب غرق شد
هوا بد است
تو با کدام باد میروی
چه ابرتیره ای گرفته سینه تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی شود
تو از هزاره های دور آمدی
در این درازنای خون فشان
به هرقدم نشان نقش پای توست
در این درشت نای دیو لاخ
زهر طرف طنین گامهای ره گشای توست
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه وفای توست
به گوش بیستون هنوز
صدای تیشههای توست
چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند
زهی که کوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند
نگاه کن هنوز ان بلند دور
آن سپیده آن شکوفه زار انفجار نور
کهربای آرزوست
سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در ان زلال دم زدن
سزد اگر هزار باز بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز
چه فکر میکنی
جهان چو ابگینه شکسته ایست
که سرو راست هم در او
شکسته مینماید
چنان نشسته کوه
در کمین این غروب تنگ
که راه
بسته مینمایدت
زمان بیکرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی است این درنگ درد و رنج
بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش