آرشیو: رکاب
دید دید دیــــد . . . . دید دید دیــــد . . . . دید دید دیــــد . . . . . . .
امروز پنجشنبه است، فک کنم 23 بهمن. من معمولا پنجشنبهها کلاس های اضافی دارم که امروز به دلایلی دیر تر تشکیل میشد. چون جلسهی آخر بود و وقت نشون داده پروژه ها. البته من نشون داده بودم اما برای باقی بچه ها، امروز وقتش بود.
من هم از چند روز پیش قصد کرده بودم با دوچرخه برم اما میدونستم که ریسک داره اما میخواستم امتحانش کنم. خلاصه من رفتم بیرون از خونه ساعت 8 و در انباری رو باز کردم. حالا یه چیز دیگه به ذهنم رسید! من که قفل ندارم! ای بابا حالا چی کار کنم؟؟؟
اصن ولش کن، بزار پیاده برم. ولی ..
بعد یادم افتاد یه قفل قدیمی دارم. گشتم و پیداش کردم و بستم به دور دوچرخه و رفتم به سوی آریا شهر.
خیلی لذت داشت، چون از مسیر کوچه ها رفتم و آهنگ هم گوش میدادم.
مستقیم تا مدرسه، بدون هیچ مشکلی رفتم.
تو مدرسه هم بقیه بچه ها کداشونو تحویل دادن. من همیشه دیرتر از همه میرم، برای همین امروز هم آخر از همه رفتم، حتی آخر از معلممون. وقتی رسیدیم به در خروجی دیدیم، زکی!! در قفله!!!
بگذریم! در واشد و ما اومدیم بیرون، اینو نگا، انور نگا بارون میاد!
بدو عینک تو چشم، دستکش تو دست، کلاه تو سر!
رکاب بزن مثه چی!
رفتم و رفتم و رفتم تا رسیدم زیر یه پلی و رکاب زدم، رکاب زدم، رکاب زدم!! بعدش رکاب منو زد :|
-رکابت افتاد!
یه مرد جون مو فری رکابو برداشت داد بهم.
-ممنون!
پیاده شو دوچرخه رو ببین! رکاب سمت چپ دیگه نیست! حالا بورو جاش بزن پیچش نیست!
وای چه کنم! برو جلو با یه کیوسک کرایه دوچرخه!! ایول
-آقا مهره دارید؟؟
-بزار ببینم این خوبه؟
-خیلی کوچیکه برای دوچرخم میخوام.
-نه! ندارم!
برو جلوتر پیاده دوچرخه رو دستت بگیر. تعمیرگاه!!
--آقا مهره دارید؟؟
-برو لوازم یدکی این پشت، اون باید داشته باشه!
- اوکی! ممنون!
برو اون پشت لوازم یدکی
-آقا مهره دارید؟
-نه! برو ابزار فروشی اون دست خیابون!
-باوشه! ممنون!
برو اون دست خیابون ابزار فروشی
-آقا مهره دارید؟
-نه!
- :|
مرتیکه دعوا داشت! عوضی! حالا چه جوری تا خونه برم؟ خونه ما دریاچه است. دریاچه چیتگر.
آقا حالا ما دوچرخه رو گرفتیم دستمونو و خمشدیم به مشکل نگاه دقق کردیم. یه سنگ ورداشتم و رکابو گذاشتم و جاشو با سنگ زدم روش.
ای جان!! درست شد!!
خوشحال و خندان به سوی خانه رفتم. 1 متر رفتم . . . . . .2 متر رفتم . . . . 3متر رف . . .
-تق!
رکاب در میاد. حالا من کجام؟؟ نزدیک مسجد نظام مافی. میرم جلو یه کیوسک کرایه دوچرخه دیگه میبینم!
-آقا مهره دارید؟؟
-برای چی؟
-این!
رکابو بهش نشون میدم
- نه. ولی یه ابزار فروشی اونور خیابونه
-تشکر
برو اون دست خیابون. یه پیرمردی صاحب مقازه است.
-سلام! مهره دارید؟
-چقدری؟
-اینقدری!
-وایسا ببینم
- تیک . . . تاک . . . .تیک . . . .تاک . . . تیک . . . تاک . . . .تیک . . . .تاک . . .
-بین این میخوره؟
برو بیرون مقازه ببین میخوره یا نه! میخوره ولی سفت نمیشه!
-آقا انبردست داری؟؟
-بیا.
سفتش کن! سفتش کن! سفتش کن! سفتش کن!
نمیشه :|
حالا بزار موقتی جاش بندازم، تا ببینم چقدر دووم میاره. میرم تو مقازه
مشتری: اون مقازه پایینتر 4 تومن میداد!
فروشنده: ما قیمت خریدمون اینه!
-اون 4 تومن میداد نگرفتم دیگه بیا بگیر
چهار تومن به پیرمرد داد
-ما . . .
من: آقا ممنون بفرمایید انبردست
از شانسم فقط دو تومن داشتم. دادمش به پیرمرد و پیرمرد بهم هزار برگردوند.
از مقازه اومدم بیرون و با خودم گفتم یه مهره هزار تومن ؟؟؟ مشتری قبلی رو رو من تلافی کرد؟؟
ولی انقدر استرس داشتم، بیشتر روش فکر نکردم.
سوار دوچرخه بشو.
برو . . . برو . . . برو . . .برو . . نرو!!
دوباره افتاد!
-بزار این عینکو بزارم تو جیبم!
حالا چه کنم؟؟ نزدیک اتوبان باکری بودم. از رو پل دوچرخه را وردار برو تا شهر زیبا، چه جوری؟؟ با این روش که یه پا رو رکاب شمت راست و یه پا رو زمین! مثه اسکوتر!!
سربالایی . . . خستگی . . . بارون . . .
رسیدم شهر زیبا.
با همون روشی که گفتم تا میدون المپیک اومدم!!! میدان المپیک!!!!!!!!!!
تو استگاه اتوبوس وایسادم. تا اتوبوس بیاد بلکه منو سوار کنه. اتوبوس های دریاچه معمولا خلوت هستند برای همین فکر کردم شاید بتونم با دوچزخم سوارشون بشم.
حالا عینک کو؟؟ نیست! اتوبوس اومد!!!
داد زدم:
-دوجرخم خراااابه!!!
:| وای نایستاد! . . .