آرشیو: کنترل، فرمان
دختر بچه توی ماشین الکیاش نشسته بود. از این گاریهای چرخداری که برای سرگرم کردن کودکان توی محیطهای خرید ازشون استفاده میشه. با شوق و ذوق زیاد، فرمان ماشین را به هر سویی میپیچید. اما نمیدونم که نمیدونست فرمان این ماشین هیچ تاثیری روی کنترل جهت حرکت آن نداره یا میدونست و فقط دلش میخواست برای دقایقی خوش بگذرونه. شاید هم اصلا به اینها فکر نمیکرد. صرفا کاری که فکر میکرد درسته رو انجام میداد. شاید اصلا ایدهای نداشت که فرمان به چه دردی میخوره. فقط سعی داشت تقلید کنه. مجتمع تجاری بزرگی بود.
برای اینکه از گزند سرما در امان بمونم، وارد مجتمع شده بودم. مگرنه کار خاصی اینجا نداشتم. صرفا گرمایی که درون ساختمان وجود داشت باعث جذب من شده بود. نمیدونم بقیه مردم واقعا قصد خرید داشتند یا نه. نیما قرار بود نیم ساعت پیش برسه اینجا ولی وقتی بیست دقیقه پیش تونستم کارت شارژ از سوپرمارکت نزدیک مجتمع بخرم و اینترنتم رو چک کنم که دیدم توی ترافیک گیر کرده. برای همین یه آب میوه خریدم و بین غرفهها قدم زدم. با شلوار و کفش ورزشی فکر نمیکنم خیلی شبیه کسایی که اینجور جاها بیان شده باشم. ولی خب خدا رو شکر که کسی مسئول قضاوت تیپ افرادی که وارد مجتمع تجاری میشن نیست.
از کنار ماشین اون بچه رد شدم. از اونجایی که به حالت دیوانهواری فرمون رو تکون میداد، ترجیح دادم یه ذره ازش فاصله بگیرم. چند باری خونده بودم که احتیاط شرط عقله.
#از_چشمانش