یک کلاغ سیاه راه افتاد
طوطی ات از دکان رنگرزی
بوق ماشین تر تو می آمد
راه بندان آدمی عوضی!
در اروپای خسته ات می گشت
توی میدان پرنده ای فلزی
همه ی شهر ما و ما بودیم
[خنده ی گاو توی کلّه پزی]
توی هر کوچه ای که می رفتیم
وسط بنز صحبت نان بود
توی جیبم کنار پاسپورتم
دردهایی بدون درمان بود
توی سیگار «تیر » من می سوخت
چشم هایی که رنگ «باران » بود
پیش پایم سگی عرق کرده!
توی جیبم دو بُطر «ایران » بود!!